حکاياتي از امام سجاد(عليه السلام)
حکاياتي از امام سجاد(عليه السلام)
حکاياتي از امام سجاد(عليه السلام)
اسوه شکيبايي
درس نيکي
اسوه جوانمردي
پس از هلاکت عبدالملک، فرزندش، وليد به خلافت رسيد.پس از چندي هشام بن اسماعيل مورد خشم خليفه قرار گرفت و از حکومت مدينه عزل شد. او را بازداشت کردند و در معرض ديد اهالي مدينه قرار دادند تا هر کس شکايتي از او دارد، حق خود رابستاند. مأموران خليفه، هشام بن اسماعيل را زير نظر داشتند. مدام مي گفت: «من از کسي واهمه اي ندارم جز علي بن حسين که به وي آزارهاي زيادي رسانده ام.» در همان ايام، امام زين العابدين (عليه السلام) فرزندان و اطرافيان خود را جمع کرد و به آنان سفارش کرد که از هشام شکايتي نکنند.
اطرافيان امام گفتند:ما منتظر چنين روزي بوديم که انتقام ستم کاري هاي او را بگيريم. حال از ما مي خواهي دشمن شما و اهل بيت را به حال خود رها کنيم؟ امام فرمود: هرگز در پي انتقام نباشيد. او را به خدا واگذار کنيد. روزي امام هنگام عبور از جلوي بازداشتگاه هشام، از او دل جويي کرد. هشام که بزرگواري و کرامت نفس امام را ديد، گفت «الله اعلم حيث يجعل رسالته؛ خداوند متعال داناتر است که رسالتش را در کجا (چه خانداني) قرار دهد».(3)
پي نوشت :
1-زندگاني علي بن الحسين (عليه السلام)، ص 109
2-همان، ص 135.
3-همان، ص 136.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}